بلعم باعورا مردی زاهد و پارسا بود که مدتی طولانی خدا را عبادت می کرد و در اثر عبادت به مقامی رسید که به خاطر صفای باطن خود بسیاری از حقایق و معارف را مشاهده می کرد و دعای او مستجاب می شد. حیات او همزمان با ظهور حضرت موسی علیه السلام بود.
وقتی حضرت موسی ظهور کرد , فراعنه به وحشت افتادند که مبادا ظهور آن پیامبر حکومت آنان را متزلزل سازد . از این رو به خدمت بلعم باعورا رسیدند تا برای مصونیت آنها از موسی علیه السلام دعا کند.
بلعم گفت: وجود پیامبران لطف است و قدم آنها مبارک می باشد و من هرگز چنین دعایی نخواهم کرد . وقتی از دعا کردن او مایوس شدند به فکر چاره افتادند . مقدار زیادی پول و جواهر نزد همسر او بردند و گفتند از شوهرت بخواه تا دعا کند موسی مزاحم حکومتشان نشود.
زن قبول کرد و از بلعم خواست برای آنها دعا کند اما او گفت: دعا علیه پیامبران ناپسند است. هرچه زن اصرار کرد بلعم نپذیرفت . تا آنکه همسرش که از زیبایی فراوانی برخوردار بود او را بین دو کار مخیّر کرد؛ یا دعا کند و یا او را طلاق دهد. بلعم که نمی خواست همسر بسیار زیبای خود را از دست بدهد, پذیرفت که علیه موسی(ع) دعا کند و با این دعا بود که موقعیت معنوی خود را از دست داد.
قرآن کریم می فرماید: ای محمد! بگو قصه ی کسی(بلعم باعورا) را که ما نشانه های خود را به او دادیم و از آنها سرپیچی کرد . پس شیطان او را تعقیب کرد و از گمراهان گردید. اگر ما می خواستیم با آن آیات و نشانه ها او را بزرگی و رفعت می بخشیدیم . اما او به زمین(شهوت) گرایید و از هوای نفس تبعیت کرد. پس مثال او مثال سگی است که اگر او را دنبال کنی یا به حال خود واگذاری, عوعو می کند.
منبع: داستان هایی از قهر خدا ص 73
مولف: مهدی صاحب هنر